هيچ صدايي را نميشنوم، در اين ازدحام و شلوغي حرمت گويي فقط منم و تو.
گويي سخت در اغوشم گرفته اي و فقط به من نگاه ميکني.
با چشماني پر از اشک و سري پايين با امانت مادرت آمده ام پابوست.
هيچي نميخواهم، با لبخند اشک هايم جاري ميشود، خيره به گنبدت ميشوم، صحن انقلاب روبروي گنبدت جاي هميشگي ام
ميگم سلام امام ريوفم ممنون که باز راهم دادي و باز نذاشتي غرق بشم تو گناه
دلم را دادم دستت ، زندگي ام را دادم دستت، تمام هست و نيست من تويي امامم.
دو روز ديگ تا وصال دوبارمون.
اين بار فقظ خودم و خودت.
کمکم کن باعت افتخارت بشم تو مسابقه.
دوستت دارم رفيق و پناه هميشگيم
12/4/98
درباره این سایت